موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
زندگی
خیلی دلم برات تنگ شده عشقم کجایی وقتی تو نیستی... "شادی" کلام نامفهومی ست! و "دوستت دارم" رازیست که در میان حنجره ام دق میکند... و من چگونه بی تــــو نگیرد دلم؟؟ اینجا که ساعت و آینه و هوا... به تو معتادند... هوا این روز ها ابری ست! نیستی و نمیدانی ... ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺒﺨﺸﯿﺪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ، به که پیغام دهم ؟ به پرستو که سفر میکند از سردی فصل ؟ به که پیغام دهم که به یادت هستم ؟ اگر مرا دوست نداشته باشی دراز میکشم و میمیرم و نه ناگهان محو شدن... دلت که گرفت... حرفت را که نفهمیدند... دنیایت که سرد شد... احساس مردگی افکارکه کردی... آرام شدنت را از کسی جزخودت تمنا نکن... که بس نامهربانندمردم این حوالی... که دیر... خیلی دیر میفهمند... دستت برای گرفتن تنهابود...! |
|||
![]() |